من و زندگی

خدایا،توی این تاریکی شب،توی این چاردیواری تاریک، که فقط خودم هستم وخودت ودخترکوچولوم که خوابیده میخوام یواشکی یه چیزی را بهت بگم. می دونم چون منو م

خدا

خدایا،توی این تاریکی شب،توی این چاردیواری تاریک، که فقط خودم هستم وخودت ودخترکوچولوم که خوابیده میخوام یواشکی یه چیزی را بهت بگم. می دونم چون منو میشناسی شایدانتظارشو داری یاشاید هم چون می شناسی و می دونی که چقدتوی این سالها بهم‌ سخت گذشته،نمیگم سخت نوشتی،میگم گذشت وتمام شایدانتظارشنیدنش را نداری ولی می خوام یواشکی بهت بگم ،خوشحالم که همیشه توی زندگیم بودی وهستی.درسته خیلی وقت ها امتحانای سختی ازم گرفتی،اما اعتراف میکنم معلم خوبی بودی خدایا،همیشه کنارم باش.. کنار همه ی دلتنگیام،همه ی ناامیدی هام،همه ی تلاش هام ،همه ی ارزوهام،همه ی رویاهای دورم بازم باش تاهمیشه.. خدایامیخوام بدونم ،من با حس حضور تو ،باقی عمر را هرچقدر باشه ،چه می کنم خوشحالم هستی باتو شایدغمیگین باشم اما تنهانیستم خدایا،جورخاصی هوامو داشته باش این روزا حالم خیلی خوشه..
+ نوشته شده در   28 آبان 1396ساعت 23:28  توسط فرخ لقاخسروی راد